حسین میرزایی
هزارهها چه کسانی هستند؟
با اینکه پژوهش در مورد هزارهها به پیش از قرن نوزدهم بر میگردد ولی «هزارهشناسی طی صد سال گذشته پیشرفت چندانی نداشته است.» یکی به دلیل شرایط درونی کشور افغانستان که عموماً به صورت جامعهای بسته و فئودالی باقی مانده
و دوم به دلیل حائل بودن این کشور میان دو قدرت بزرگ استعماری انگلیس و روس و محدود شدن توسعه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن.
با وجود این، پیوسته میدان برای نظریه پردازی در مورد منشاء و تاریخ اقوام گوناگون این کشور باز بوده است. مادر این جا نظریههای مهمی را که تاکنون توسط مردم شناسان و مورخان مختلف ارایه شده ، معرفی میکنیم و سپس به نقد و نتیجهگیری کلی از آنها میپردازیم.
سید عسگر موسوی درکتاب هزارههای افغانستان نظریههای مختلف در مورد منشاء هزارهها را به سه دسته تقسیم کرده است:
۱) نظریه بومی بودن هزارهها ۱
پژوهشگران افغانستانیو بیگانهبا تکیه بر مسیر جنگی اسکندر، سفرنامهها و استناد به یک سلسله شواهد زبانشناختی، تاریخی، جهانگردی و حتی جسمانی هزارهها بر این نظریه تأکید ورزیدهاند.
۲) نظریه اتصال هزارهها به قوم مغول ۲
بنابراین نظریه سربازان مغول که با ارتش چنگیزخان به افغانستان آمدهاند، اجداد مردمانی را که امروزه به هزاره شهرت دارند، تشکیل میدادهاند. در اینجا مسئله تأثیرات زبانی و فرهنگی اسکان موقت یا دائم قدرتهای استعماری بر مجتمعات انسانی مطرح است که طرفداران زیادی هم دارد، تا آنجا که گفته شده که اغلب مردم هزاره خود معتقدند که بازماندگان قوم مغول هستند.این مردم برای اثبات این نظریه به تهیه شجرهنامههایی متوسل شدهاند. یکی از این شجرهنامهها در بخش ضمائم آمده است.
۳) نظریه اختلاطی بودن تبار هزارهها ۳
بر اساس این نظریه، هزارهها فقط بازماندگان مغولها یا ترکها – مغولها نیستند بلکه ترکیبی از این دو و دیگر تبارها چون تاجیکها، افغانها و غیره هستند.
این نظریه با توجه به واقعیتهای عینی و مطالعات معتبر و دقیق بنظر عدهای قابل قبول تر تلقی شده است.
نقد نظریههای سهگانه
واقعیت این است که گردآوری اطلاعات و اسناد و شواهد و توصیف انسان شناختی دقیق یک قوم یا ملت، کاری بس دشوار است، به ویژه زمانی که موضوع ریشهیابی آن در میان باشد زیرا از یک سو اسناد تاریخی معمولاً ناکافیاند، از سوی دیگر روایتهای شفاهی ترجیحاً آرمانهای اجتماعی را بازتاب میدهند تا واقعیتهای تاریخی.
این دومعضل در مورد هزارههای افغانستان کاملاً صدق میکند.
ما برای آنکه بتوانیم موضع نظری خود را در مورد ریشه این قوم بر اساس مطالعاتی که تاکنون انجام گرفته و ما بدان دسترسی داشتهایم، اعلام بداریم ناچاریم نظریات سهگانه بالا را مورد انتقاد قرار بدهیم و در ابتدا دلایل تنوع نظریهها را بشماریم:
1) اکثر پژوهشگران هزارهشناس با زبان فارسی و گویش هزارگی آشنایی نداشتهاند و به منابع دست دوم متوسل شدهاند؛
2) بسیاری از اطلاعات مبتنی بر گزارشهای عوامل کشورهای مختلف مانند انگلیس و روسیه بوده که طبعاً در افغانستان منافع سیاسی خود را جست و جو میکردهاند؛
3) انحصاری بودن قدرت پشتونها و اعمال تبعیض تباری آنها علیه هزارهها در طول دو قرن گذشته این انحصار طلبی خود به یافتههای اجتماعی وتاریخی لطمه وارد آورده است؛
4) مطالبی که درمورد قوم هزاره به رشته تحریر کشیده شدهاند بیشتر بخشی از مطالعات گستردهتر و کلیتر درباره ایران، افغانستان و هند (پاکستان امروز) بوده است و پژوهش نظام مند و علمی خاصی درمورد هزارهها کمتر جامه عمل به خود پوشیده است، مضافاً اینکه این نوع پژوهشها مورد رضایت قدرتهای حاکم قرار نمیگرفته و به همین دلیل مرزهای کشور افغانستان، دردو قرن اخیر، عملاً بروی پژوهشگران خارجی بسته بوده است؛
5) به دلیل اعمال مداوم تبعیض علیه هزارهها، اغلب اسناد و مدارک دست اول و با ارزشهای سیاسی و تاریخی مسلم در دست افراد و خانوادههای هزارهای پنهان ماندهاند.
اکنون سعی، بر آن است که سه نظریه بالا در مورد هزارهها را از ابعاد مختلف به نقد بکشیم:
الف) نقد نظریه اول: بومی بودن هزارهها
به نظر میرسد طرفداران این نظریه بیشتر خود را با واژهها مشغول داشتهاند و پایهی نظری خود را بر کلمات دارای آواهای مشابه استوار کردهاند، غافل از اینکه این گونه شباهتها فی نفسه شواهد مردم شناختی یا زبانشناختی ایجاد نمیکند و حتی ممکن است با اتکاء بیجا بر آنها، پژوهشهای قومشناختی دچارگمراهی شوند.
ب) نقد نظریه دوم: هزارهها بازماندگان قوم مغولاند.
بنظر میرسد این نظریه بیشر بر اساس فرضیات شکل گرفته است تا بر پایه اسناد و شواهد مطمئن.
این نظریه به ما میگوید تاریخ منطقه هزاره به قبل از مغولها باز نمیگردد. در این که مغولها ایران و افغانستان را اشغال کردهاند و هزارهها شباهت جسمانی زیادی با مغولها دارند تردید نیست اما ناگفته پیداست که اینگونه استدلالها به خودی خود برای طبقهبندی هزارهها در تبار مغول کافی نیستند چه در این صورت در مورد شباهت فیزیکی ازبکها،ترکمنها و قرقیزها نیز با مغولها چه توجیهی وجود دارد و هزارههای پنجابی را چگونه باید ریشهیابی کرد.
باید دانست که تاکنون هیچ سندی با عنوان «هزارههای مغول» بدست نیامده است و هیچ پژوهشگری به هزارههای مغولی زبان برنخورده است و ما نیز مانند شرمن معتقدیم که هزارهها، مغولها و ایماقها سه گروه قومی متمایز هستند.
پ)نقد نظریه سوم: اختلاطی بودن تبار هزارهها
این نظریه در حالی که معقولتر از دو نظریه قبلی مینماید، ناقص و مبهم است. از یکسو، این نظریه عمومی است، چه میتوان آنرا برتمام گروههای قومی جهان تعمیم داد و از سوی دیگر این نظریه نمیتواند هویت و نقش تبارهای مختلف را به عنوان منشأ تشکیل قوم هزاره بدرستی تبیین کند.
به این ترتیب، هر سه نظریه درمورد منشأ هزارهها، بنظر ما، از یک ضعف عمده مشترک رنج میبرند و آن تمرکز بر کلمه «هزاره» به عنوان مبنای تحلیل آنهاست.
ما فکر میکنیم تنها در صورتی به شناخت دقیقتر منشأ هزارهها دست خواهیم یافت که قدم فراتر از نام مردمان ساکن در هزارهجات کنونی بگذاریم و ساکنان قدیمی این منطقه را ردیابی کنیم. هرگونه پژوهش انسانشناختی و قوم نگارانه درمورد این منطقه از افغانستان، مستلزم سفرهای علمی قدم به قدم به گذشتههای دور و به الگوهای مهاجرت و پدیداری مرزهای جغرافیایی ناشی از آن در منطقه است.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت که آن چه مسلم بنظر میرسد این است که نه تنها مغولها، تاجیکها، ترکها، افغانها (پشتونها)، ازبکها بلکه حتی عربها، هزارهها در برهههای مختلف زمانی آمیزش داشتهاند و این آمیزش به همت پژوهشگران به اثبات رسیده است.
در پایان باید گفت هزارهها یکی از قدیمیترین اقوام ساکن در منطقه هستند. آمیزهای از تبارها و گروههای قومی مختلفند و سرانجام ساختار قبیلهای و زبانی آنها تا حد زیادی از همه مردمان بالا بانحاء مختلف تأثیر پذیرفته است.
۱- برای اطلاع بیشتر از این نظریه نگاه کنید به:
– حبیبی، عبدالحی، (۱۳۴۲)، زبان دو هزار رساله افغانستان یا مادر زبان دری، کابل، انجمن تاریخ افغانستان. ص ۴.
– اخوان، صفا، (۱۳۸۰)، تاریخ شفاهی افغانستان، تهران، وزارت امور خارجه. ص ۷.
– اخلاقی، محمد اسحق، (۱۳۸۰)، هزاره در جریان تاریخ و فرارهای تاریخ سیاسی – اجتماعی، افغانستان، شرایع صص ۶۰-۸۵.
– Elphin Stone, M., (1978), the kingdom of Kabul, 3 vols, Quetta, Nisa Traders. p 241
۲- مراجعه کنید به:
– تیمور خانف، ل.، (۱۹۸۰) تاریخ ملی هزاره مغول، کویته، تنظیم نسل نو هزاره مغول. ص ۱۹.
– فیض، ملامحمد کاتب هزاره، (۱۳۳۱)، سراج التواریخ، ۳ جلد، کابل، مطبعه حروفی. ص ۸۸۷.
– سیف هروی، سیف محمد، (۱۳۲۲)،تاریخ نامه هرات،کلکته، انتشارات باپتیست. صص ۱۶۲-۱۶۳.
– Buddruss, George, (1960). Afghan Language, Bon, S. O. S. p. 261.
– Elphin Stone, M., (1978), the kingdom of Kabul, 3 vols, Quetta, Nisa Traders. p 249.
– Vambery, A., (1864), Travel in Central Asia, Lahore, Sang-e need. P. 132.
– Bellow, H. W., (1891), an Enquiry into the Ethnography of Afghanistan in 1857, London, Smith, Elder & co. p.114.
– Leech, R. (1945), A supplement ray account of the Hazarahs “in Journal of the Asiatic society of Bengal, vol. 15 no. 161. calculta, Bishop’s college press. p. 33.
– Ferdinand, K., (1959), Preliminary Notes of Hazara culture, Copenhagen, the royal danish academy of sciences and letters. p. 38.
انسان شناسی و فرهنگ