محمد کاظم وحیدی
قسمت دوم
ما چیزی از آنها نفهمیدیم جز دعوت پی در پی ما به سکوت و حوصله و صبر، چراکه پاس بانی از «صلح»ی که هرگز سودش را ندیدیم و تأمین «امنیت» بلاد برتر از هرچیزی تفسیر می شد. آنان ما را به فراگیری درس-های امروزین فرا خواندند و گفتند که خود را با زمان مطابقت دهیم. اما هیج کدام آن ها نه نانی برای گرسنگان شدند و نه شرافت و کرامت و آرامش و امنیتی برای مردم ما به وجود آوردند. اینک و با پیشه گرفتن راه های کلاسیک و مدرن، این سوال فرا راه ما قرار گرفته است که علی رغم نتیجه نگرفتن از آن ها و حتا نمایان شدن افق های تاری برای زندگی فردای مان، آیا واقعاً نیازی دیده می شود تا هم چنان به آن راه ها و روش ها پای بند بمانیم و ادامه ی شان دهیم؟
آیا لازم دیده نمی شود تا از این پس با تمامی امکانات ذخیره (مدفون) در تاریخ و در زیر زمین ها، به فکر تهاجم فکری بر تمامی نمادها و وجوه برتری طلبی و توسعه طلبی هویتی ـ سرزمینی ای که هم زیربنای عقب ماندگی ما بوده و هم ازنظر مدرنیته هم قابل نفی است، باشیم؟ تجربه های گذشته و روی کرد های تاکنونی توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی، حکایت از جنگ بی پایانی است که از حدود سه شده ی گذشته آغاز گردیده و تا نابودی و تسلیمی کامل ما بومیان ستم دیده و سرزمین غصب شده، ادامه خواهد یافت.
واقعیت هم آن است که آنان بقا و اعتبار و مشروعیت خود را تنها در تسلیم شدن و بی ادعایی ما نسبت به تاریخ، تمدن های گذشته و نیز اکتشافات حفاری ها می بینند و بدین منظور با حماقت کامل جنگ «بود و نبود فلسفی ـ تاریخی» را علیه ما آغاز کرده و هرگز هم تصمیم ندارند تا آن را بدون انصراف ما از ادعای تاریخی و وراثت تمدنی، متوقف سازند.
دلیل بزرگ توسعه طلبان این است که حتا عقب نشینی های بومیان از این ادعاهای وراثت تمدن های تاریخی این سرزمین هم نمی تواند، هم سانی قیافه های آثار پدید آمده از حفاری را با شکل و شمایل هزاره ها برهم زند. یعنی حتا اگر به توسعه طلبان هم تسلیم محض شویم، با پیدا شدن چهره های هم گون ما از زیر زمین ها و از میان آثار تاریخی، تمامی محاسبات و داعیه های وراثت تاج و تختی انان را برهم خواهد زد و در نتیجه، تصمیم نهایی در مورد ما هزاره ها، چیزی جز انتخاب گورستان به مثابه ی جای گاهی مناسب برای ما نخواهد بود.
این است که راه های مماشات و مغازله ی سیاسی با سردم داران چنین نظامی که اینک چون گذشته تمامی اهرم-های «قدرت» را در انحصار کامل خود گرفته اند، علی رغم تحقق بخشیدن به توصیه های رهبران کلاسیک و نیز روش های پیش نهادی مدرن گرایانی که بیش از هرچیزی در جستجوی قرار دادن خودشان در یکی از مدارهای قدرت هستند، بازهم هیچ تغییری در وضعیت نکبت بار ما پدید نخواهد آمد.
ما هرچه به فقر و بی-مکتبی و بی برقی و بی راه و جاده و ناامنی های تحمیلی و گسیل شده از دیگر مناطق به سرزمین ما، تن دادیم تا شاید از شدت قساوت آنان کاسته شود، و یا با سکوت خود در مقابل نمایندگان خودمان که با پیش گرفتن راه و روش «امتیازدهی» محض و همیشگی به امتیازطلبان سیر ناشدنی که نتیجه اش برباد رفتن همه ی توقعات و مطالبات برحق ما بود؛ همچنین لب فروبستن تأییدگرانه در برابر «تسلیم طلبان» خودمان که شاید به نرم شدن «دل» قوم حاکم منتهی گردد، و نیز سکوت و چشم پوشی از تمامی مطالبات تاریخی مان به منظور بی تفاوت نمودن مقتدران در مقابل روند عادی زندگی ما، هیچ کدام به نتیجه ای منتهی نگشت.
این است که لااقل این حق را به ما بدهند تا به راه های تسلیم طلبانه ی تاکنونی خود «شک» کنیم. وقتی به روش های مماشات و خوش خدمتی- ها اجازه دادیم که به اجرا درآیند اما با آن هم نتیجه ی مثبتی حاصل نگشت، اینک باید راه های تهاجمی پر از مطالبات اساسی، حق خواهی و نیز افشای دسایس و برملا سازی تحریفات و واقعیت های تاریخی و ماهیت مغرورانه ی حاکمیت های برتری جوی قومی را هم به آزمون نشینیم، مگر این که ثابت شود که پیمایش تاکنونی راه ها همگی وحی منزل بوده و تغییر دادن آن ها بدعتی نابخشودنی می باشد.
دیگر نباید به سرفصل هایی چون ده سال اخیر که سردم داران حاکیت قومی با سخن گفتن از آن ها کوه هایی از امیدهای فریبنده را نوید می دهند، دل ببندیم و منتظر ثمرات آن بنشینیم. چراکه از این پس و با تجاربی که به-دست آورده ایم، مطمئن هستیم که این ترفندها جز ربودن «عامل» زمان از دست ما و نیز به هرز کشیدن «انرژی» و پتانسیل مردم ما، کارایی و مصرف دیگری ندارند. سرفصل دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون و… درواقع برای کشانده ما به جستجوی مشتی «وهم» نخواهد بود که اینک پشتاره های عظیمی از چنین تجاربی را در کوله بار مبارزاتی خود انباشته داریم.
آیا می شود به داشتن قانونی دل خوش کرد که در موجودیت چنین رییس جمهوری، دیگر نه بقایش از تجاوزها مصئون خواهد بود و نه ضمانتی برای اجرایش وجود خواهد داشت؟ مگر با حقوق بشر ابزاری ای که در بمباردمان یاغیان و آدم کشان قبایلی (طالبان) بسی فریادها برمی آورد، اما در مورد کشتار افراد غیرمسلح و بی گناهی که با بمب گذاری های همان ها و یا با تهاجم بر ملک و کاشانه ی مردم در بهسود و ناهور و قره باغ و… نه تنها کر و کور و لال است که اغلب از مردم بی-دفاع طلب کار نیز بوده و برای حمایت از قاتلان و متجاوزان صدها دلیل در چانته دارد، می توان از جان و مال مردم را پاس داری نمود؟
بنابراین، به کسانی که به خاطر منافع قومی شان هرگز فراتر از منافع قبیله ی خود نمی اندیشند و یا اساساً عقل-شان به آن جاها قد نمی دهد، بیش از این نباید اعتماد نمود و به انتظار تحول و بهبود وضعیت و موقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و…، آن هم از راه دریوزگی و صدقه گرفتن امتیازات و امکانات نباید نشست. از این پس باید این را در دل و مغز خود جا دهیم که اگر تحولی هم در راه است، مسلماً با دستان خودمان شکل خواهد گرفت و نه دستان خون آلود و مغزهای کور و پر از تعصب و کینه ی حکام قوم محور و تمامیت خواه.
می خواهم این را بگویم که توسعه طلبان قوم محور طی سه سده ی اخیر از تاریخ کشور، بر هزاره چنان ستمی روا داشته اند که از این سرفرازان تاریخ و تمدن ساز این مرز و بوم، قوم و سرزمینی نفرین شده ساخته که اینک حتا هزاره بودن شان را ننگ و شرم و و ذلت می پندارند و زیستن در هزارستان سرسبز و هزارچشمه را ناممکن نموده اند. سرزمین و هویتی که پس از فشارهای شدید تاریخی یورش گران، اینک مردم ما را در شرایط گریز از آن قرار داده اند. اما اگر بگریزیم، واقعاً به کجا رویم؟ به لحاظ جغرافیایی جای دیگری وجود ندارد تا به قصد آن جا سرزمین کنونی خود را رها سازیم و درست در وضعیتی قرارمان داده اند که هنگام فتح اسپانیا وجود داشت. یعنی راه عقب نشینی و فراری برای ما باقی نمانده است. البته راه گریز دورنی هم در برابر ما قرار دارد که با نفی هویت مان ممکن می گردد.
اما فراموش نکنیم که هرگز چون سیاه، ازخودبیگانگی و «بحران هویت»مان ناشی از تیرگی رنگ مان نمی باشد که از آن در رنج و عذاب باشیم و تنها با دست رسی به اندکی سپیدی حتا برای کاهش دادن میزان سیاهی، احساس نماییم که به «انسانیت» دست یافته ایم، بلکه مشکل اصلی ما، خوش نیامدن دیگرانی است که شکل و شمایل ما را مانعی برای تداوم سلطه گری قومی و داعیه های وراثت انحصاری تاج و تخت خود می دانند.
درعین حال، راه ها و گزینه های لازم برای فرار از این وضعیت هم بسیار محدود بوده و تشبه به دیگران هم که در گذشته آگاهانه و یا از روی اکراه صورت می گرفته و با درج قومیت غیرهزاره در تذکره ی تابعیت، هرگز مشکل ما را از میان برنداشته است. در این خصوص عده ای از نیاکان ما که می پنداشتند مشکل ما «مذهبی» است و بی درنگ تغییرمذهب دادند تا قبای رافضی انداخته شده بر خود را دور نمایند، بازهم وضعیتی بهتر از دیگر هزاره ها نیافتند.
اساساً مسئله ی خودکم بینی ما ناشی از رنگ و ساختمان بینی و چشمان ما نبوده، بلکه موجودیت هزاران سند تاریخی و آثار نهفته در زیر خاک که همگی با این قیافه ها هم نوایی دارند، مشکل عمده ای است که غاصبان سرزمین و رهزنان تاریخی که خود چیزی بیش از مهاجرینی آورده شده از کوه های سلیمان نبوده و در تاریخ و تمدن این کشور سهمی ندارند را سخت دچار واهمه و نگرانی نموده و مانع تداوم حاکمیت غصبی آن ها بدون خون ریزی و نسل کشی مایان شده است.
مدت هاست که مشکل داران با ما، به دلیل عدم کارایی و نتیجه ی کافی نداشتن پروژه ی تحقیر و توهین هزاره ها طی حدود یک سده ی اخیر، رواشناس های خود را روانه ی میدان کرده اند تا شخصیت های تاریخی متعلق به قوم حاکم را فوق انسان های (Super Men) فراتر و برتر از دیگران قرار دهند. مسلماً وقتی حاکمان قوم حاکم به «فراانسان»های بی نظیر تعبیر شوند، دیگر لازم نیست تا اقوام دیگر مستقیماً در معرض تحقیر هژمون طلبان قرار گیرند، چون با قرار دادن سوپرمن های قوم حاکم در متن جامعه، مردم خود و به طور اتوماتیک مقایسه ای عینی ای میان خود و آنان صورت خواهند داد.
این روش ها از گذشته های دور آغاز شده و هم چنان ادامه دارد. بنابراین لازم است تا با جدیت وارد میدان گردیم و به بررسی وضعیت هزارگی و هزاره ای که هنوز امیدش را به طور کامل از دست نداده و تلاش می ورزد تا زنده بماند و یا حداقل از حالت مادون انسانی خارج گردد، شتافته و با همان روش روان شناسانه به مقابله و مبارزه با روند تحقیر و استحاله ی فرهنگی ـ تاریخی انسان هزاره بپردازیم.
وقتی توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی از تاریخ کشور می نویسند، تنها به ذکر روی دادهای کریهی که به علت قبیله جنگی های درونی قوم حاکم و استیلاگر بر دیگران تحمیل گشته و متأسفانه به تمامی مردم ساکنان این سرزمین آسیب رسانده، می پردازند. وقتی از رجال سیاسی و علمی سخن می گویند، سراسر به کسانی اشاره دارند که جز تباهی کشور و رشد دادن فقر و نکبت کاری نکرده اند. اما با همه ی این تلاش های مذبوحانه جهت خلق فراانسان های نابغه و فاتح از میان قوم حاکم، بازهم بخش هایی از جامعه ترجیح می دهند تا دزد سرگردنه ی خود را نسبت به آن تاراج گران کشورگشای خلق شده، سزاوارتر شمارند، چراکه روند استحاله گری به طور کامل نتیجه نداده و با مهیا شدن فضایی مناسب، همین تحقیرشدگان دوباره به میدان دادخواهی پا می گذارند.
حکام توسعه طلب وقتی با چنین وضعیتی مواجه می گردند و تمام رشته های بافته شده و دروغ های ساخته شده ی خود را برباد رفته می بینند، چنان که یادآوری گردید به روش های روانی رو آورده تا از این رهگذر پروسه ی تحقیر اقوام زیرستم و به ویژه هزاره ها را پیش ببرند و آن ها را دچار عدم «اعتمادبه نفس» و «خودکم بینی» نمایند. متأسفانه چنین روشی تا حدودی موفق بوده و هم اینک انسان هزاره با آن که به مراحل نخستین بازشناسی هویتی خود دست یافته ، اما هرگز نتوانسته اعتمادبه نفسش را دوباره بازیابد و ازخوبیگانگی را به-طور کامل از خود بزداید. او اینک نیاز دارد تا پروسه ی بازیابی هویتی اش را با شهامت و بدون تعلل ادامه دهد تا بتواند بر ضعف های روانی خود که پی گیری راه های تملق گویی به اربابان در اداره ی محل کارش یکی از آن هاست، مسلط گردد.
بنابراین هزاره در بیان واقعیت ها و طرح نیازهایش نباید دچار اضطراب و دل هره گردد. هرگز نگران این هم نباشد که اگر بسیاری از واقعیت ها را بیان دارد، ممکن است توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی را حساس بسازد و آنان را وادار به واکنش نمایند. این یکی از نگرانی هایی است که بعضاً از روی صداقت و همین طور فرصت-طلبان سازش کار را جرأت داده تا به همین بهانه به گسترش دادن افکار خود بپردازند. باید نگاهی عمیق تر به مسایل داشت و پی به ریشه ی خشم و کینه ی آنان نسبت به هزاره ها برد و آگاه شد که هژمون طلبان قومی حاکم، دارای برنامه هایی برای کارکرد خود بوده و تاکنون بر اساس ها آن ها عمل می کنند. برنامه ای که سه سده است روی دست گرفته شده و فراز و نشیب هایی را پیموده است. بنابراین آنان هرگز نیاز به تحریک شدن توسط ما را ندارند تا عکس العملی برخورد نمایند.
مسئله ی واقعی این است که آنان از نفس «موجودیت» ما به عنوان قومی که خواهی نخواهی با نیاکان تمدن ساز و مقتدرمان پیوند داریم، خشمگین هستند. پس اگر می خواهید خشم آنان را فرو نشانید، یا این آب و خاک را ترک کنید و یا به طور دسته جمعی تغییر قیافه دهیم و از هویت خود منکر شویم. بازهم تکرار میکنم و اساساً حرف اول و آخر من همین است که هرچه از زیر خاک بیرون می- آید، همگی چشم بادامی بوده و دارای بینی های پچک هستند که در صورت وجود هزاره ها با این شکل و شمایل در این کشور، هرچه «پته خزانه» جعل کنند و واژه های خود را به «اوستا» مرتبط سازند، همه نقش بر آب می شوند. این است که نباید فریب این گونه القائات تسلیم طلبانه را بخوریم.
ما یگانه راهی که پیش رو داریم، کشف هویت خودمان است و بس، و این کار را باید به هرقیمتی که لازم باشد عملی سازیم. گرچه بعضی از تسلیم شدگان ما اینک شعار بیهودگی این راه را سر داده و آن را مانعی برسر راه کاریابی و استخدام شدن در دولت که روش پیشنهادی خودشان می باشد، دانسته و از این گونه حرکت ها که از نظر آنان تفرقه افکنانه به شمار رفته، پرهیزمان می دارند.
اما واقعیت آنست که دهه ی اخیر را به همین دلیل صبر و سکوت پیشه نمودیم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدیم، جز استخدام چند نفر ما در ادارات دولتی که متأسفانه بیش از همه چیز با خود ما سر دعوا را باز کردند و هنگام مطالبات قانونی مردم ما، همیشه جانب دولت را گرفته و این روش را موجب نارضایتی و خشم حاکمان می دانند. خلاصه این بار مصمم شده ایم تا راه های هویت یابی خود را به پژوهش بنشینیم، چراکه اگر نوبتی هم در کار است، اینک باید به راه های تازه (بازشناسی هویتی) فرصت داده شود.
پانبشته ها
۱. قانون، فرانتس، پوست سیاه، صورتکهای سفید، ترجمه ی امین کاردان صفحه ۲۹، شرکت افست، ۱۳۵۳.
۲. ابراهیم زاده، طاهره، سلام وکلامی بامدعیان روشنفکری ورئیس کرزی صاحب، سایت جمهوری سکوت.
شبکه ی سرتاسری مردم هزاره