نویسنده: نسیم جعفری
بنا به درخواست برخی از دوستان عزیز که با زندگی نامه سلطانعلی کشمند، آشنایی ندارند، بر آن شدم که زندگی نامه ایشان را با استفاده از کتاب ایشان (یادداشتهای سیاسی کشتمند) که در سه جلد چاپ شده است به اشتراک بگذارم
سلطانعلی کشتمند فرزند نجفعلی در سال ١٩٣۵ در چهاردهی کابل بدنیا آمد. همانگونه که خود کشتمند مینویسد، ریشه خانوادگی او بازگشت به هزارههای دایمرداد و فولادی دارد که در زمان نسلکشی عبدالرحمنخان (١٨٨٣-١٨٨١) از سرزمین اجدادیشان رانده شده و به حوالی کابل مجبور به اقامت شدهاند. کشتمند در رابطه با دوران کودکیاش مینویسد
«با آن که زندگی شخصی من مشحون از حوادث گوناگون است، و لی سالهای زندگی کودکی بخشی از جوانی من که مصادف به دههای ٣٠ و ۴٠ سده بیستم میلادی میباشد، برای من سالهای کودکی و بیخبری بود که در یکی از دهات حومهی کابل سپری گردید. در اینجا نیز دهقانان و سایر زحمتکشان فشار و سختیهای کار اجباری را بدوش میکشیدند و مالیات کمرشکن به جنس و انواع محصولات و عوارض ناروای دیگر را از درآمد ناچیز خویش میپرداختند و صدا درنمیآوردند.» (جلد اول و دوم، ص ٣۵)
کشتمند داستان دردناکی را از دوران کودکیاش (دهه ١٩٣٠) در زمان سلطنت نادرشاه به یاد میآورد و مینویسد
«روزی از خزان سالهای ١٩٣٠ بود که ماموران حکومتی چهاردهی کابل به قریهی ما (قلعه سلطانجان) ریختند و چند تن از مردان ده و از جمله پدرم را مورد اتهام و بازجویی قرار دادند. آنان که به جرم مرتکب نشده اعتراف نکردند، زیر چوب قرار گرفتند. ایشان را در کنار جوی پیش قلعه سلطانجان چهاردهی توسط دستههایی از خمچهها (شاخهها) ی نوبریده درختهای بید، آلوبالوو زردآلو چنان بیرحمانه زدند که از حال رفتند.» (جلد اول و دوم، ص ٣۶)
سلطانعلی که مانند قاطبهی هزارههای افغانستان دهقان زاده بود و به همین دلیل نام خانوادگیاش را «کشتمند» اختیار نموده بود، از معدود جوانان هزارهای بود که توانست از تحصیلات متوسطه گذشته و وارد دانشگاه کابل شود. او در این مورد مینویسد
«پدرم مانند پدر کلان و نیکههایم دهقانپیشه بود. پدر و مادرمان علاقمند بودند که علیرغم دشواریهای مالی و دوری راه، فرزندان ایشان تحصیل نمایند. چنانکه به همت ایشان من، برادران و خواهرانم همه تا درجهی لیسانس و بالاتر از آن تحصیل نماییم.» (جلد اول و دوم، ص ۴٧)
کشتمند به تفصیل سوابق معیشتی پدر و اجدادش را بیان میکند. او صادقانه پدر و اجدادش را دهقانانی مستضعف و زحمتکش توصیف میکند
«پدرم نجفعلی انسانی زحمتکش، مومن، صادق و با مناعت بود و در صداقت میان اهالی قلعه و دوستان شهرت داشت. او دهقانی کم زمین شمرده میشد و صرف پنج و نیم جریب زمین آبی و هشت جریب زمین دشتی از خویشتن داشت… با کار طاقت فرسای پدر و مادرم چرخ زندگی خانوادگی ما به کندی میچرخید. مادرم بانویی متواضع، خوش قلب و خیرخواه بود و زحمات توانفرسایی را همراه با پدرم برای تامین معیشت و تربیت فرزندان خویش متحمل گردید» (جلد اول و دوم، ص ۴٩)
در چنین خانوادهای طبیعی است که صدر اعظم سالهای بعد افغانستان، نیز باید کار کند و در چرخاندن چرخ زندگی سخت و دشوار دهقانی، به خانوادهاش کمک کند. آن گونه که خود مینویسد
«من کودکی خویش را با کار دهقانی آغاز کردم و از نوجوانی نیز سالهایی را روی زمین در همراهی پدرم کار میکردم. من در نگهداری گاوها، در امور آبیاری، دروگری، جمعآوری محصولات و خرمنکوبی شرکت میورزیدم. چه روزها و شبها را که یکجا با پدرم هنگام نوبت آب کاریز برای آبیاری زمینها و در بهارها برای به جوی برگرداندن بخشی از آب دریای “چمچه مست” که از بالای کوههای پغمان سرچشمه میگرفت، با قبول دشواریهای سپری میکردم» (جلد اول و دوم، ص ۴٩)
اولین و آخرین صدراعظم هزارهی افغانستان، خاطرات تلخی از زندگی نوجوانیاش بیان میکند که در تدوین شخصیت سیاسی او نقش داشته است
«من شاهد زحمتکشیها و عرق ریزیهای دهقانان و مزدوران زراعتی از یک سو و شاهد حرص و آز صاحبان اراضی و سودخواران از سوی دیگر بودهام… من شاهد بودهام که چگونه پس از طفولیت و نوجوانی، دوران جوانی کوتاه میشد و جوانان به پیری زودرس میگرایند… من رنجها و بدبختیهای روستائیان زحمتکش به ویژه هزاره ها را با قلب و و جدان خود احساس کردهام و این منبع الهام برای کار و مبارزه بعدیام بودهاست…» ( جلد اول و دوم، ص ۶۶
کشتمند دوران دانشگاه را در دانشکده حقوق و اقتصاد دانشگاه کابل به پایان میبرد و وارد عرصه معلمی می شود. با این حال او از همان اوان جوانی علاقمندیاش را به مسایل سیاسی نشان میدهد، زمانی که او محصل لیسه غازی بودهاست. وی دوران شورانگیز سیاسی و تحصیل در این لیسه را به یاد میآورد
«من در سالهای ١٩٨٠ که بحیث صدراعظم کار میکردم در برخی لمحات، خاطرات دوران آموزش در لیسه غازی را که صفوف درسی قبلی آن در چند متری پیش چشمم قرار داشت، بیاد میآورم…» (جلد اول و دوم، ص ٨۵)
در عین اینکه کشتمند و همقطارانش در شور سیاسی قرار داشتند، به عنوان کارمند وزارت صنایع و معادن وارد این وزارتخانه شده و همزمان برای روزنامهها و مجلات مقالاتی با مضمون سیاسی و اقتصادی مینگاشت. این در حالی بود که محمد داوود به مدت ده سال سمت نخستوزیری را در اختیار داشت. کشتمند کار در وزارت معادن و صنایع وهمین طور فعالیتهای آموزشی را به عنوان دو تجربهی گرانبها میداند که در تکوین زندگیاش نقش اساسی داشته است و او را با چاله چولههای زندگی سیاسی آشنا کرده است
با استعفای محمد داوود از سمت نخستوزیری افغانستان در سال ١٩۶٣ و روی کار آمدن دکتر محمد یوسف و اعلام دمکراسی توسط او، کشتمند و دوستانش گام بلند دیگری را به سوی قدرت برداشتند. این درحالی بود که او کماکان در وزارت صنایع و معادن مشغول به کار بود. او از دوران صدراعظمی دکتر محمد یوسف یاد میکند که سفری پرطمطراق به مناطق مرکزی هزارهجات به راه انداخت. کشتمند که خود در این هیئت حضور داشته خاطرهای از وضعیت هزارهها در آن ساحات نقل میکند
«من خود شخصا شاهد بودم که از همان نخستین لحظات ورود هیات به سرزمینهای هزاره، تکانه و سیاه خاک تا پنجاب مرکز دایزنگی، هزاران قطعه عریضه از جانب مردم به رئیس هیات، عبدالحی عزیزی وزیر پلان حکومت دکتر محمد یوسف، ارایه گردید. در این عرایض از مظالم حکام، ماموران مالیاتها، قضات، تحصیلداران، محتسبان، عساکر دولتی و به خصوص از زورگوییهای کوچیها در موارد مشخص و مشهود شکایت شده بود» (جلد اول و دوم، ص ١٠۵)
او در ادامه مینویسد: «هرچند که این سفر تا حدودی زندگی هزارهها را بهبود بخشید؛ ولی جراحات هزارهها ناشی از استبداد دیرین و اختناق خونین عمیقتر از آن بود که بتوان آن را با مرهمگذاری سطحی التیام بخشید» (جلد اول و دوم، ص ١٠۶
در سال ۱۹۶۵سلطانعلی کشتمند به عنوان کاندیدای نمایندگی پارلمان درحوزهی کابل ثبت نام کرد و همانطور که مینویسد ارتباطش را با مردم و اندیشمندان هزاره توسعه داد
«من حین انجام مبارزات انتخاباتی با گروه کثیری از افراد سرشناس و با احساس در قریههای مختلف حوزه دیدار و از نزدیک صحبت نمودم. خاطره دیدارها و صحبتها با دانشمند و مبارز نستوه علامه محمد اسماعیل بلخی در افشار چهاردهی و مشورههای وی برای من الهامبخش بود.» (جلد اول و دوم، ص ۱۵۱
بعد از کودتای ۱۹۷۸سلطانعلی کشتمند از معدود اعضای حزب پرچم بود که به عنوان وزیر پلان در کابینه ترکی باقی ماند. همکاری او با خلقیها دیری نپایید و او قربانی بدگمانیهای حفیظالله امین مرد شماره ٢ حکومت افغانستان شد. اما همین طور که خود کشتمند نقل میکند در آخرین روزهای حضورش در کابینه در ضیافتی سران رژیم، ترکی از او در باره وضعیت هزارهها و میزان رضایتمندی آنان از حکومت خلقیها میپرسد، کشتمند در جواب میگوید
«مشکل اساسی و عمده هزارهجات عبارت از تاخت و تاز و آزادی عمل کوچیها و پایمال شدن کشت و زراعت هزاره ها توسط رمههای کوچیها است. باید سعی کرد تا کوچیها تشویق شوند که تدریجا مسکون ساخته شوند و این هم به نفع آنان و هم به نفع هزارهجات است. علاوه بر آن چنین یک اقدامی در جهت تعویض زندگی بدوی کوچیگری به یک زندگی شهری یا دهاتی در طول زمان به سود اقتصاد کشور خواهد بود.» (جلد اول و دوم، ص ۴١۶
اما نورمحمد ترکی رئیس جمهور و رهبر حزب در پاسخ کشتمند میگوید
«نمیشود کوچیها را از مالداری منع کرد. بهتر است که مناطق مرکزی کشور (هزارهجات) به حیث چراگاههای کوچیها اختصاص داده شود. هزارهها به جاهای دیگر کوچانده و مسکون ساخته شوند.» (جلد اول و دوم، ص ۴١٧ در آگست ١٩٧٨ کشتمند به عنوان یک پرچمی مورد غضب امین و ترکی قرار میگیرد و به همراه ژنرال عبدالقادر وزیر دفاع دستگیر و زندانی میشود و همانطور که خود کشتمند میگوید ماهها مورد بازجویی همراه با شکنجههای شدید قرار میگیرد اما آنان موفق نمیشوند او را مجبور به اعتراف کنند. لذا او را از بازداشتگاه به زندان “پل چرخی” منتقل میکنند.
کشتمند با یادآوری آن روزهای سخت چنین مینویسد
«در شرایطی که به شیوه غیراخلاقی بدون هیچگونه گناهی مرا بازداشت کردند و در زندان افکندند، آن همه اهانت و شکنجه را که بر من روا داشتند، آن همه اتهامات ناروا را که بر من وارد کردند، از خود میترسیدم که مبادا روح و ذهنم آلوده به گناه کینهورزی و انتقامجویی گردد. زیرا در چنین حالات میتواند انسان دستخوش وسوسهها گردد و آتش انتقام در وجود او زبانه کشد» (جلد اول و دوم،ص ۴۶٣)
کشتمند در یک محکمه انقلابی و به صورت غیابی به همراه عبدالقادر وزیر دفاع، به اعدام محکوم شد، اما حوادث بعدی مانع فرصت رژیم برای اجرای حکم میشود. کشتمند میگوید: «پس از آنکه خبر حکم اعدامم را شنیدم، هر شب لحظه شماری میکردم که بیایند ومرا برای اجرای حکم ببرند اما با خود پیمان بسته بودم که حین بردن پاهایم نلرزد به همین جهت شبها تا ساعت سه- چهار صبح بیدار میماندم که مبادا سرزده وارد شوند و من از خواب بپرم و حرکت نادرستی از من سربزند» ( جلد اول و دوم، ص ۶٠٣)
بعد از سقوط امین و به قدرت رسیدن کارمل، کشتمند از زندان رها و به تدریج به عنوان رئیس رادیو و تلویزیون، معاونت صدراعظم، وزیر پلان و در نتیجه برای اولین بار در تاریخ افغانستان به عنوان یک هزاره به سمت نخستوزیری افغانستان رسید. او که خود یک اقتصاددان بود، طرحهای زیربنایی و ساختار اقتصادی چندی از جمله اصلاحات ارضی، سیستم کوپنی، توسعه آموزش، گسترش برنامههای بهداشت و خدمات عمومی را به مرحله اجرا گذاشت. این در حالی بود که دولت با قیامهای عمومی در این سو و آن سو دست و پنجه نرم میکرد.
با تغییر در صدر حکومت و جانشینی نجیبالله به جای کارمل در سال ١٩٨۵، کشتمند پست صدراعظمیاش را حفظ کرد و در مجموع به مدت هشت سال در این سمت خدمت کرد. او در جلد سوم کتاب خاطراتش به صورت مفصل اقدامات اقتصادی و اجتماعی و میزان توسعهی کشور را در این دوره شرح داده است. به سال ١٩٨٨ برای نه ماه “محمد حسن شرق” جای او را گرفت اما وخامت اوضاع اقتصادی نجیبالله را مجبور کرد که در سال ١٩٨٩ بار دیگر به صدارت کشتمند روی آورد. در مرحله دوم او شانزده ماه در این سمت باقی ماند. در سال ١٩٩١ او از این مقام برکنار شد و به عنوان معاون اول رئیس جمهوری منصوب شد. اما روشن بود که روابط او و نجیبالله به تدریج تیره میشود. پس از چندی او از معاونت هم برکنار شد و برای مدت شش ماه در شوروی اقامت گزید. علی رغم عدم تمایل نجیبالله او به افغانستان بازگشت و در سال ١٩٩٢ هنگام شرکت در یک مجلس فاتحه هدف حمله قرار گرفت که از ناحیه جمجمه به شدت مصدوم شد و برای مداوا به مسکو منتقل شد. در این رابطه کشتمند معتقد است
«من منشا قومی و خانوادگی خویش را به عنوان یک فرزند هزارهی شیعه آشکارا ابراز میداشتم و نخستین صدراعظم در تاریخ کشور از میان این ملت تحت ستم ملی و تحت تبعیضنژادی ملی و مذهبی بودم؛ ولی به گمان من این امر نمیتوانست تا آن حد موجب تحریک، حسادت و رقابت دیگران گردد که تلاش عمل آید تا بر ضد من دسیسه وتوطئه سازمان یابد.» (جلد سوم، ص ١٠٣۶ )
از سال ١٩٩٢ تا کنون سلطانعلی کشتمند به عنوان پناهنده سیاسی در لندن زندگی میکند. صرف نظر از صحت و سقم اندیشهها و عملکردهای او در تاریخ افغانستان، زندگی شخصی و سیاسی او از این حیث ارزش مطالعه را دارد که او به عنوان یک فرزند هزارهی شیعه مذهب و محروم توانست سنتشکنی کند و برای مدت دهسال در دو دوره به عنوان صدراعظم افغانستان فعالیت کند. مسئلهای که او به آن افتخار میکند
من از افتخارات شخصی خویش میشمارم که در عین اعلام آشکار ریشه و پیشینهی خود به مثابه فرزند یک خانواده متدین و زحمتکش هزاره و شیعه در طول سالهای کار و مبارزه، خویشتن را به عنوان فرزند صادق کشور واحدمان افغانستان ثابت ساختم. ولی در جریان زندگی سیاسی، هرگز در برابر سیاستهای تبعیضپسندانه ملی و در برابر تعصبات و کینهجوییهای قومی، مذهبی، منطقوی و زبانی، خاموشی اختیار نکردم» (جلد سوم، ص ١٠۶۴)
حسن پرهام
با سلام خدمت آقای نسیم جعفری از نگارش این متن! من این کتاب را در سال ۲۰۰۴ خوانده بودم وقتی نوشته شما را خواندم دوباره رجوع کردم به pdf این کتاب در جلد اول و دوم صفحه ۳۱ می نویسند: « …. اصلا ایشان منسوب به هزاره های دایه و فولادی هستند که که در سرزمینهای اجرستان (هجرستان) متوطن بودند….» این متن را با ادبیات خود کتاب این جا نوشتم که دوباره تصحیح نمایی وبرای کسانی که می خوانند اشتباه نگریند دایمرداد وفولادی شمارا.
دایه یا هجرستان که حالا به اجرستان معروف است و فولادی که امروزه به نام مالستان مسمی است.
Ahmad parves Hamidi
I’m proud of sultan Ali kishtman . He is the best leather of hazara people ever had.
عبدل
تشکر از اطلاعات شما
محمد رضا رضایی
تشکر از پخش و نوشتن این تاریخ
زندگی سلطان علی کشتمند واقعا جالب بود
محمد زمان رفیعی
بسیارزیبا و جامع
عمر دراز برای این مرد بزرگ استدعا دارم
سیدبهاءالدین
جناب کشتمندبعنوان یک انقلابی ومعتقدبه مارکسیزم ولنینیزم چطورپناهنده کشورانگلیس شد؟ قراراطلاعات مردم و پناهجویان به انگلیس ،دولت شاهی انگلیس برای کسانی اجازه اقامت میدهدکه بادستگاه استخباراتی انگلیس همکاری نمایند.آیاآقای کشتمندهم نان انگلیس راازهمین راه میخورند؟