در پناهِ خدایانِ دیو پیکر

تهیه شده بوسیله ایرنه پرونی/ عکس ها از الکس مزی/ ترجمه بصیر آهنگ

باز نشر مطلب:
آیا در دنیایِ امروز کسی هست که خدایانِ دیوپیکرِ بامیان، در افغانستان را به یاد نیاورد؟ گروهِ طالبان، این خدایانِ دیوپیکر را که بلندترین و با شکوهِ ترین پیکرههایِ بودا در جهان بودند، نابود کردند و مردم هزاره، را که به این پیکره ها به حیثِ سندِ زنده و تاریخِ قدسیِ شان، افتخار میکردند، نه به صورتِ عادی، بلکه با خشن ترین وجه و همراه باآزار و شکنجه یِ فراوان، “قتل عام” نمودند. طالبان، مردم هزارهرا قتلِ عام و از سرزمین هایِ شان اخراج می کردند. آنها توسط طالبان به زور از خانه هایِ شان بیرون رانده شدند. پس از شکستِ طالبان، اما، برخی از آنها در حالی به “سرزمینِ آفتابِ درخشان” بازگشتند که پیکره هایِ بودا فرو ریخته بودند ، خانه هایِ شان سوزانده شده بودند و جز غارهای باستانیِ که هزاران سالِ پیش نیاکانِ آنها برای نیایشِ ساخته بودند، چیزی دیگری نمانده بود تا آنها را پناه دهند.

ما به دورترین نقطه ی ِ دنیا سفر کرده ایم. اینجا آخرِ دنیاست؛ جایی که از د نیای باستان تا زمانی نه چندان دور، در قلبِ آتشین و تپنده ایِ این کوه ها، پیکره های بلند قامت و باشکوهِ بودا سر به سینه یِ آسمان میساییدند. پیکره هایِ بودا اکنون، نیستند، فقط هزاره ها، یگانه راویان و میراثدارانِ آنها، کسانی که یاد آنها را در لوحِ خاطراتِ شان زنده نگهداشته اند، دراین غارهای چند صدساله زندگی می کنند.

سرزمین او، خانه او

هوا سرد است؛ درجه یِ د مای هوا در اینجا حالا، به ۲۲ درجه سانتی گراد زیر صفر می رسد. زندگی در این هوایِ سرد، اگر نگوییم ناممکن، به یقین دشوار و طاقت فرساست. مردم اینجا، اما، این “سَردستان” را دوست دارند، زیرا اینجا ، “سرزمین،ِ موعود”، ریشه و خاکِ گذشتگانِ آنان به حساب می آید. از امکاناتِ گرمایی خبری نیست. فاطمه دختر ۱۲ ساله هزاره، دست های کوچک و یخ زده ی خود را با آهِ نفسش “ها” می کند تا گرم شود” و کبرا و دختر۶ ساله اش حمیده، دارند در دهانه یِ غار چای دم می کنند. در زیر، تصویر خانواده ای را می بینید که در خانه در کنارِ هم نشسته اند. فاطمه، کود حیواناترا خشک می کند تا بعدا از آن به عنوانِ سوخت برای گرما و پخت و پز غذا، استفاده نمایند.

کودکی افتان و خیزان، در زیر رگبارِ سنگریزه هایی که پیاپی از صخره ها کنده شده و ناله کنان از آن بالا به گوشه وکناراو بر زمین پوشیده در پوستینِ سرد و سپیدِ برف، می افتند، وارد خانه می شود. دخترک پیوسته می دود به این سو وآنسو و با دست های کوچک، ترک خورده و خونچکانش، تکه های چوب را برای مادرش که در حال روشن کردن بخاری است می برد. این زندگی مشقت بار برای هرکسی غیر عادی است، دخترک، اما، گویی بخشی این طبیعت سرد شده و به این سختی ها عادت کرده است. او می گوید: «دیگر به این چیزها عادت کرده ام». او که با بی شمار مشکلات دست و پنجه نرم می کند، اکنون، یگانه اضطراب و نگرانیِ او، برخورد یکی از سنگ ریزه ها به دستان زخمی و ترک خورده ی اوست. دمای هوایِ بیرونِ غار، ۲۲ درجه زیرصفر است. گونی/ بوجیِ زغالی که آنان چند وقت پیش از بازار خریده بودند تقریبا خالی شده و ذخیرهی بوته ها و شاخه های خشکِ چوب که در طول تابستان جمع آوری کرده بودند، رو به اتمام است.

فاطمه ۱۲ ساله، عضوی از خانواده هشت نفریِ است که پنج تای آنان هنوز همراهِ پدر و مادرِ شان در غار زندگی می کنند. زیستن در غار، در آغاز، پیش از آنکه آنان عادت کنند، دهشتناک بود. مادرش مریم، هنوز ترس و دهشتی را که کودکانش هفت سال پیش، هنگامِ ورود به غار داشتند به یاد دارد. او می گوید: « وقتی ما آمدیم، درون غار بسیار تاریک بود، بنابراین ما دیوارهایِ غار را با رنگِ سفید رنگ کردیم تاکمی به روشنایی آن بیفزاییم . فاطمه نیز، در سقفِ دیوار گلها و درختانی “شاید هم رویاها و آرزوهایِ کودکانه اش، را با رنگِ آبی، نقاشی کرده است”. مردمِ اینجا خارج از زمان به سر می برند. مریم، زادروزش را نمیداند، او حدس می زند که باید حدود ۳۵ تا ۳۸ سال داشته باشد. وابستگانِ او نیز، سن و سال دقیق او را نمی دانند، شاید بتوان گفت زاد روزِ مریم، زاد روز نخستین انسان محروم در روی زمین است، سیمای پر چین و چروک او که به شیارهایِ کوه هایِ کهن سال بامیان می ماند و دهانِ بی دندانش، سبب گردیده است که در هیئت یک زنِ کهن سال پدیدار گردد.
مردمِ این جا کود حیوانات را قالب ریزی کرده و در نور آفتاب میگذارند، تا خشک شود. سپس از آنرا برایِ تولیدِ گرما و پخت و پز به کار میبرند.

زمستان، اینجا یخبندانِ مطلق است؛ در این فصل، به علت سرمای شدید و یخبندان و همچنین به خاطرِ نبودِ امکاناتِ گرمایی، مکتب تعطیل است. فاطمه و خواهرانش بهشدت مصروف کمک به مادر و انجامِ کارهای خانه می باشند: نان پخته می کنند، لباس می شویند، با سطل و یا پشتِ مرکب شان از یک سراشیبیِ بسیار تند و لغزنده، آب میآورند؛ کود ها را قالب ریزی می کنند تا پس از خش کشدن، از آنها برایِ تولیدِ گرما و پخت و پز استفاده نمایند.

مغاره نشینانِ بامیان، فقیرترین مردمِ افغانستان هستند. هرچند آمار دقیقی آنها معلوم نیست و حتی اداره حکومتِ محلی، آمارِ آنها ندارد، اما، تعداد آنها بیش از ۲۰۰ خانواده تخمین شده است. یگانه منبعِ اقتصادیِ آنان میراثِ تاریخی و فرهنگی بودند که آنان از نسل هایِ پیشینِ خود به ارث بردهاند، طالبان، اما، نه تنها مجسمه هایِ کوه پیکرِ بودا را نابود کردند، بلکه با تمامِ نیرو تلاش کردند که کلیه ی بقایایِ این تمدن کهن غیر اسلامی را از ببین ببرند و بدین ترتیب یگانه منبع در آمدآنها برای گذرانِ زندگی را به خاک و خاکستر بدل کردند.

بامیان، تداعی گرِ نام هزاره است، زیرا تمامیِ کسانی در آن سکونت دارند، هزاره هستند؛گروه قومی ای که گفته میشود ۱۵% ازجمعیت افغانستان را تشکیل می دهند. این، اما، واقعیت ندارد، آمار های جدید، جمعیت هزاره هارا بالای ۲۵ % می نشان می دهند. از نظر جغرافیایی، بامیان، شهری است که در مرکزِ افغانستان قرار دارد، فروکاستِ بامیان به مرکزِ جغرافیایی، اما، خطاست، بامیان بیش از آنکه مرکزِ جغرافیایی باشد، پایتختِ چند فرهنگی است که بزرگترین تمدنها و ادیانِ جهان در آن به هم می رسند. در باره ریشه ی اصلیِ هزاره ها، دیدگاه هایِ گوناگون وجود دارد. برخی بر این باورند که آنان مغول تبار و از فرزندانِ چنگیزخان هستند که در اوایلِ قرنِ ۱۳ نیروهایش بامیان را فتح کردند.

این روایت بیشتر ریشه در ساختارِ فیزیکیِ آنها دارد که با ویژگی هایِ قومِ مغول همخوانی دارد: هزاره ها بینی پهن(کوچک)، چشمان کشیده و بادامی دارند و استخوان صورت عریض. روایت های دیگری وجود دارند که آنانرا ساکنانِ اصلیِ این سرزمین می دانند. پژوهش های باستان شناختی نشانگرِ آن است که مجسمه های کشف شده در بامیان، تنها با ساختارِ فیزیکیِ هزاره ها همخوانی دارد، نه اقوامِ دیگر. به عقیده ی برخی از زبانشناسان، میان زبانِ هزارگی و اوستایِ زرتشت، بیشترین اشتراکِ واژگانی و آوایی وجود دارد و برخی از واژگانِ اوستا، در زبانِ عامیانه یِ هزاره گی تا هنوز دست نخورده باقی مانده اند. از نظرِ فرهنگی و تاریخی، نیز هزاره ها با سایر مردمِ افغانستان تفاوت دارند. برخلافِ اقوام دیگر که سنی مذهب می باشند، هزاره ها اغلب شیعه مذهب هستند.

هزاره ها، سالیانِ دراز، با انواع و اقسام تبعیض و تعصب روبه رو شده اند. اما یکی از بدترین و خشونت آمیزترین نوع این آزار و شکنجه ها، دراین اواخر و در زمان ر‍‍‍‍‍ژیم طالبان واقع شد که به خاطر ارزش مذهبی، فرهنگی و سیاحتی، این شهر را اشغال، مردمِ آنرا اخراج و قتلِ عام و آثارِ فرهنگی و تاریخیِ آن را ویران کردند.

” طالبان می خواستند حتی تاریخ ما را نابود سازند”

دراین تصویر از هردو طرف چپ و راست دیوار سنگی، چشم اندازِ بزرگی نمایان است که پیکره هایِ بودای ۳۸ و ۵۳ در آنجا قرار داشتند. این پیکره ها مشهورترین زیارتگاهِ بودایی ها بود و امکان داشت در حالِ حاضر به یکی از مراکز توریستیِ بزرگ بدل شود. طالبان هرگز تحملِ آن را نداشتند که هزاره ها(دشمنِ) آنان ازاین سرمایه و داراییِ فرهنگی و تاریخی برخوردار باشند.

خرید در بامیان


بازار بامیان در یک صبح سردِ پاییزی.

شهر بامیان، از نظر جغرافیایی در مرکزِ افغانستان قرار دارد. در مقابل گروهِ بزرگی پشتونها در افغانستان، مردم هزاره در این منطقه ، اکثریت را تشکیل می دهند.

اکنون هزاره ها پاسدار جایِ خالیِ پیکره هایِ خدایانِ دیوپیکر و حافظ خاطراتِ آنهاست.

هزاره ها در برابر تهاجمِ طالبان، مقاومت های سخت و درخشانی از خود نشان دادند. آنها توانستند متجاوزینِ طالب را از برخی مناطق بیرون برانند. از آنجا که در جنگ هایِ افغانستان پشتی بانیِ یک کشورِ خارجی حرفِ اول را می زنند، هزاره ها به دلیلِ نداشتنِ حامیِ خارجی در نهایت شکست خوردند و شمار بسیاری از آنان، اعم از نظامی و غیرنظامی در مرکز و شمال افغانستان به طور ظالمانه و وحشیانه ترین شیوه، به قتل رسیدند. مواردِ اندکی از کشتارها و قتلِ عام های هزاره ها به دستِ طالبان، توسط سازمان بین المللی حقوق بشر، عفو بین الملل و دیگر نهادها ثبت شده اند. تنها کسانی از قتلِ عام جانِ سالم به در بردند که موفق شدند به کشورهایِ خارجی و یا سایر ولایت هایِ افغانستان، پناه ببرند.

هزاره ها، مردم بردبار،ٍ مهربان، صلح پذیر و مهمان نواز هستند. با آنکه در حالِ حاضر، خارجی ها در هیچ نقطه یِ این کشور امنیت ندارند؛ یک توریستِ غربی با خاطرِ آرام و آسوده می تواند در در بازار بامیان گشتـ و گذار نموده و بی هیچ نگرانیِ جانی و مالی، با مردمِ آن ارتباط برقرار نماید.

شهر بامیان ، تقریبا در ۲۵۰ کیلومتری شمال شرقی کابل قرار دارد. فاصله ی این شهر از کابل، با موتر حدود ۱۰ ساعت است. جاده ای کابل ـ بامیان، خراب و پر گرد و خاک است که از بلندی هایِ کوتلِ شیبر( ۳۳۰۰ متر ارتفاع) به سمت بالا و در ادامه، تا دره یِ بامیان که در موازات رشته کوه های عظیم هندوکش و کوه بابا قرار دارد، امتداد می یابد. در صخره ها و مناظر با شکوهِ سنگی که بت های مشهور بامیان در دل آنها پیکرآرایی شده اند، هزاران مغارهای مغاره ی به چشم می خورند که اغلب انسان ساز اند و برخی به حدی شگفت انگیز طراحی شده اند که از توان درک و فهمِ انسانِ امروزی آنسو تر قرار دارند. این غارهایِ انسان ساخت، مکانهای هستند که سالیان بس طولانی راهبان بودایی و مسافران راه ابریشم زندگی میکرده اند.

در سال ۲۰۰۳ ، این دره، توسط یونسکو در فهرست “میراثِ فرهنگیِ جهان” و همچنین یادواره یِ تبعیضِ انسانی و “قتلِ عامِ فرهنگی” ثبت گردید. برخی از تحلیلگران، از تخریب مجسمه هایِ بودا به عنوان”قتلِ عامِ فرهنگی” یاد می کنند و برخی دیگر معتقدند که هدفِ طالبان از تخریب مجسمه های بامیان، فقیر ساختن مردمِ هزاره، این گروه قومی بود که از نظرِ آنان افغان نیستند و بنابراین این دریافت که طالبان این مجسمه هارا به دلیلِ آنکه مظهرِ کفر و شرک اند تخریب کردند، دریافت خطاست. ماجرا بعد سیاسیِ اقتصادی دارد، طالبان نمی خواستند که هزاره ها به کمک یک مکانِ فرهنگیِ شناخته شده ی جهانی، به سرمایه های عظیمِ توریستی دست یابند. این هردو تفسیر تا حدودی، درست به نظر می رسند. حبیبه سرابی، والی بامیان و یگانه والی زن در افغانستان، توضیح میدهد که «هزاره ها برای طالبان خوش آیند نبودند و به همین خاطر آنها تصمیم گرفتند تاریخ ما ازبین ببرند. برخی از پشتونها که بخشِ بزرگی جمعیتِ این کشور را تشکیل می دهند، می گویند که هزاره ها از افغانستان نیستند و بر این باورند که هزاره ها ریشه در شمال مغولستان و یا چین دارند.»

یازده سال از تخریبِ خدایانِ دیوپیکرِ بامیان می گذرد. مطابقِ اظهارِ نظرِ “یونسکو”، باشندگان غارها بخشی از چشم اندازِ فرهنگی و نمایِ بصریِ فرهنگِ ویران شده ی بامیان به شمار می روند. آنها خاطراتِ زنده و زبانِ خاموش پیکره هایِ ویرانِ بوداست. غارنشینان بیش از هر کسی می دانند که مجسمه هایِ بودا به نیروانایِ دستنیافتنی بدل شده اند و دیگر هرگز بر نخواهند گشت، به همین سبب یاد و خاطراتِ آنها را در گنجینه ی قلبِ زخمی و سیمایِ داغدارِ شان زنده نگهداشت هاند.

قرنها جنگ و غارت و چپاولِ پیاپی نتوانست احساس غرورِ هزاره ها، فرزندان این تمدن کهنرا که شکوه و عظمت تمدنِ بامیان در وجودِ آنان نهادینه شده بود، در هم بشکند. طالبان، اما، “دجال” یا همان “بلایِ آخرالزمانیِ بودند” که به کمکِ کشورهایِ خارجی و به کارگیریِ تمامیِ توانِ شان این احساس را درهم کوبیده و صلصال و شهمامه را که نزدیک به دو هزارسال “سلطانِ کوهسار” این درهیِ خاموش بودند، از پای در آورند.

خادم، مرد هزارهی ۷۲ ساله که تمام عمر خود را در بامیان سپری کرده و تمام دارایِ خانواده اش‌ را مصرف آماده سازی مغاره ی قدیمی نموده تا از آن یک خانهی اصلی با پنجره و دیوارهای سفید بسازد، میگوید: « پدرکلانم همیشه به من می گفت که در قدیم این بتها به طور زیبا و شگفت انگیزی با جواهراتِ گرانبها تزیین شده بودند؛ مجسمه مرد( مجسمه بزرگتر) چشمان درشتی از سنگی آبی رنگ داشت. در شب، چشمان او می درخشیدند و تمام دره با تابشِ نورِ چشمانِ او روشن می شد. نمیدانم این سنگ از کدام سنگها بود، فکر می کنم بسیار ارزشمند بود و سعادت و خوشبختی میآورد. متاسفانه روزی چندتا دزد، آنها را دزدیدند».

اگر این داستان واقعیت داشته باشد، آن دزدها به خاطرِ حرص و طمع و رسیدن به مال و منال چشمانِ بت بزرگرا دزدیدند، هدف طالبان، اما، نه رسیدن به مال منال، بلکه ازبین بردن یک تمدن، از طریق پاک سازی قومی، تخریب میراث آنان و در واقع یک نوع”قتلِ عامِ فرهنگی” بود. در ماه مارچ ۲۰۰۱، بعد از اینکه طالبان مجسمه ها را روزهای پی درپی بمباران کردند، در آنها مواد منفجره کار گذاشته و آنها را ویران کردند.

خادم می گوید: « زمانی که طالبان بت ها را نابود کردند من در بامیان نبودم و در جای دیگر زندگی می کردم . وقتی اطلاع یافتم که طالبان مجسمه ها را تخریب کرده اند، در آن به ذهنم رسید که آنها در برابر این عملِ شنیع بهای سنگینی را ، خواهند پرداخت. اطمینان دارم که در مقابل کاری که با مجسمه ها کردند کنترل بامیان را از دست دادند».

در واقع، اندکی پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و به دنبالِ آن ورود و استقرار نیروهای ناتو در افغانستان در اواخر سال ۲۰۰۱ ، طالبان کنترلِ افغانستان را از دست دادند و همانگونه که خادم پیشبینی کرده بود، دورانِ حاکمیتِ طالبان به پایان رسید. هزاره های که به زور از بامیان اخراج شده بودند، به بامیان بازگشتند. طالبان، اما، نه تنها پیکره هایِ بودا را تخریب کردند، بلکه خانه های این مردم را نیز آتش زده بودند. از آنجا که از نظرِ اقتصادی، آنها توانِ ساختنِ خانه ی جدید را نداشتند، یگانه راه ممکن برای آنها سکونت گزیدن در غارها بود.

در سال های اخیر، دولت محلی وعده داده است برای غارنشینان خانه های جدیدی بسازد و دستِ کم مقداری زمین به آنان واگذار نموده مواد لازم برای ساخت و ساز در اختیار آنان قرار دهد. این وعده، اما، همانندِ بی شمار وعده های که به این مردمِ فراموش شده داده می شوند، تا هنوز به حقیقت نپیوسته است. در حالِ حاضر، کمیسیون مستقل حقوق بشرِ افغانستان، فقط یک پیمایشِ ابتدایی انجام داده که در آن کوشش کرده است نیازمندی هایِ اساسی فقیر ترین خانواده ها را بررسی نماید.

نه سال از زمانی که باید به آخرین باشندگان غارها جا و مکانی آماده نموده و برخی از ابتدایی ترین امکاناتِ زندگی را برای آنها فراهم می ساختند، گذشته است. هشت سال در سرزمینِ فراموش شده ای که میزانِ “امید به زندگی” بسیار پایین است، زمان کمی نیست. بسیاری از آنان، دیگر اعتماد چندانی به وعده و وعیدهای مقامات محلی ندارند؛ به همین خاطر فکر می کنند که یونسکو به خاطر حفاظتِ” ساحه باستانی” ، کوشش خواهد آنها را به جای دیگر منتقل نمایند.

بریندن کسر، رییس برنامه های فرهنگی یونسکو در کابل، این ادعا را رد میکند. کسر، که سالهای زیادی را به عنوان مسئول این پروژه در مورد اعلام بامیان به عنوان “میراث جهانی سپری کرده است، می گوید:« در حال حاضر، خانواده هایی که در غارها زندگی میکنند با هیچ گونه مشکلی در رابطه با حفظ سرزمین خود مواجه نیستند. اگر یک مغاره ارزشی تاریخی و مهم داشته باشد، می توانیم به شیوه یِ دوستانه ازآنها بخواهیم که در جای دیگری زندگی کنند. باید بین محافظت بامیان به عنوان یک میراث جهانی و نیاز اولیه مردم فقیری که نیازمندیِ شدید به سرپناه دارند، تعادل و موازنه ای ایجاد کرد».

کسر، بر این باور است که روزی، بعضی از مغاره ها می توانند طوری بازسازی شوند که بتوانند به عنوان اقامتگاه و مرکز توریستی مورد استفاده قرار گیرند. وی همچنان میافزاید: «یونسکو فکر میکند که این غارها نه تنها به خاطر ارزش والایِ تاریخی و فرهنگیِ آن، ضرورت به محافظت دارد،ٍ بلکه، علاوه بر آن میتواند منبع درآمد برای مردم نیز باشد وبدین تریب پیشرفت و ترقی چشمگیری را در پی خواهد داشت».


ارزش پیکره ها:
این پیکره ها، در قرن ششم در دل صخره ای سنگی در درهی بامیان طراحی و تراشیده شده بودند. پیکره یِ بزرگتر، که مردم بامیان ازآن به نام “صلصال” یا ” بت مرد” یاد می کنند، در حدود ۵۵ متر ارتفاع داشت. ارتفاع مجسمه کوچکتر، که به “شهمامه” یا “بت زن” مشهوراست، به ۳۸ متر می رسید.

این پیکره هایِ دیو اندام، بزرگترین مجسمه های ایستاده بودا در دنیا بودند.
بدن های هر دو پیکره، در سنگهای شنی تراشیده شده بودند، اما بعضی از قسمتهای مشخص، مانند لباسها، با مواد مخلوطی از گل و کاه وگچ و طلا، بینهایت ظریف و هنرمندانه، آراسته شده بودند.

بامیان، قلب جاده ابریشم است؛ راه تجارتی باستانیِ که چین را به اروپا پیوند میزد. این شهر در قدیم، بزرگترین مرکز تجارتی بوده است که شبها هزاران کاروان را در خود جای میداد.

بامیان فقط مرکز تجاری نبوده است، مرکز فرهنگی نیز بوده است. هیوان تسونگ، زایرِ چینی که در حدود سال ۶۳۰ از بامیان دیدن کرده بود، در خاطراتِ خویش از آن به عنوان مرکز شکوفایی و بالندگی بودایی یاد می کند که ” بیش از ۱۰ صومعه در آن وجود داشته و بیش از ۱۰۰۰ راهب” در آن تمرین معنویت می کرده اند. همچنین، در خاطراتِ او آمده است که هردو مجسمه با ” طلا و سنگ های قیمتی آراسته شده بودند”.

این مجسمه ها بیانگر سبکِ هنری بسیار پیچیده است؛ هرچند هنری که تاثیر هنر یونانی را که مجسمه های بودا و در نقاشی آنها به کارگرفته شده بود، نمی توان نادیده گرفت، اما، پیرنگِ اصلیِ آنرا هنرِ بومیِ این منطقه تشکیل می دهد؛ هنر چند فرهنگی که توانسته است، عناصری از هنرهایِ دنیای دیگر در خود جذب نموده و آنرا به گونه یِ ویژه پیکرآرایی کند. این سبک، در قرن های اول تا هفتم در آسیای مرکزی به شکوفایی رسید.

طالبان، در مارچ ،۲۰۰۱ ، این پیکره ها را نابود کردند. درهی بامیان، در سال ۲۰۰۳ از سوی یونسکو، به عنوان میراث جهانی اعلام شد.

در نوامبر سال ۲۰۰۸، طرزی، یکی از باستان شناسان افغانستان، مجسمه ای از یک ” بت خوابیده” را که ۱۹ متر طول داشت پیدا کرد کشف کرد که تا هنوز ناشناخته باقی مانده است. در حال حاضر، باستانشناسان د ر جستجوی مجسمه افسانه ای ۳۰۰ متریِ “بت خوابیده”، می باشد که هیوان تسونگ، زائر چینایی در خاطراتِ خویش از آن یاد کرده است.

در سال ۲۰۰۸، گروهی ازپژوهشگران جاپانی، فرانسوی و آمریکایی در برخی از غارهای احاطه شده توسط حفره ها، مجسمه های رنگ آمیزی شده ای را کشف کردند که براساس آنها میتوان گفت نخستین بار در تاریخِ انسان، رنگِ روغنی در بامیان به کار رفته است. مطابق آزمایش های باستانشناختی، این مجسمه ها که پای آنها شکل صلیبی یا متقاطع دارند، در قرن پنجم ساخته شده اند و درختان، حیوانات با رنگِ روغنی بر آنها رسم شده اند، نخستین نقاشی هایِ رنگِ روغنی در جهان هستند.

In this article

Join the Conversation